انسان یک موجود سودجو و منفعت طلب با رفتارهای غیرقابل پیش‌بینی است و مدیریت رفتار انسان بسیار پیچیده و دشوار است. از این نظر هیچ قانون و قراردادی به تنهایی نمی‌تواند انسان را کنترل کند و ترس از مجازات دنیوی نمی‌تواند جلوی جنایات او را بگیرد. چون قوانین کیفری و جزائی به تنهایی نمی‌توانند دروغ، تظاهر، رشوه و استفاده غیر مشروع از اختیارات و... را ریشه‌کن کنند. بلکه فقط انگیزه‌های درونی می‌تواند از ارتکاب جرائم جلوگیری کند.

صاحب این قلم بر این باور است که هیچ قانون موضوعه و وضع‌شده‌ی بشری نمی‌تواند تضمین دهد که انسان به خطا نرود و مرتكب خلاف نشود مگر و مگر قانون توحید؛ چرا که هیچ قانونی نمی‌تواند نظارت همیشگی بر انسان‌ها داشته باشد و آن‌ها را در تمام احوالات فردی و اجتماعی و در جمع و خلوت پایش کند؛ و نمی‌توان برای هر فرد مأموری گماشت. پس در این میان تنها قانون توحید است که انسان را آگاه می‌سازد که همانا خداوند بر تمام احوالات بنده‌اش در خلوت و جلوت، در تمام مکان‌ها و در تمام زمان‌ها، حاضر و ناظر و شنوا و بیناست و مراقب هميشگي ماست و نظارت و محاسبه و محاکمه‌اش بسيار دقيق و بسيار عادلانه است.

آری، تنها انسان موحد و خداشناس واقعی است که خود را همیشه در پیشگاه خداوند می‌بیند و از قانون‌شکنی (چه قانون اجتماعی و چه قانون اخلاقی) در حضور وی شرم دارد و می‌ترسد. به همین خاطر محور اصلی و فصل مشترک دعوت همه پیامبران بر قانون توحید و تقوای الهی پیشه کردن، بنا شده است. قانون توحید سرچشمه‌ی آزادی انسان از بندگی شهوات و قانون‌شکنی، منشأ تمام اصلاحات، آرامش و گذشت، برابری و برادری، تقویت روح و جسم، پیشرفت مادی و معنوی، اعتماد به نفس، صبر و ترس از دادگاه عدل خداوندی‌ست. 

پیامبر بزرگوار اسلام سیزده سال در مکه، یعنی بیش از نیمی از عمر دعوت خود را در استقرار کلمه توحید «لا اله الا الله» سپری نمودند. چرا که توحید بر مبنای شناخت خالقیت و حاکمیت خداوند در پهنه هستی، شناخت چگونگی آفرینش انسان و هدف از آن، شناخت نعمت‌های خداوند و فضل او بر بندگان، شناخت انسان و جایگاه او در نظام خلقت بنا می‌شود؛ و بدین ترتیب کسی که خالق، رازق، ولی نعمت و عافیت‌دهنده‌ی اصلی خود را شناخت، راحت‌تر تسلیم باید و نبایدهای شریعت وی خواهد شد. 

توحید برای انسان به منزله سر برای بدن است. جامعه توحیدی جامعه‌ای است که راستی گفتار و درستی کردار در آن حکم‌فرما می‌شود. ریا و تظاهر از آن رخت بر بسته و پاک‌دامنی و عزت‌نفس جای آن را می‌گیرد.

در جامعه‌ی توحیدی که پیامبر در صدر اسلام بنا کردند، افراد آن جامعه که عمری میگساری کرده‌اند با اولین دستور تحریم (بدون هیچ فشار خارجی) شرابی را که می‌خواهند به دهان ببرند دور ریخته و بارها و سرمایه‌های بزرگی از آن را منهدم ساخته و ظرف‌های آن را در هم می‌شکنند و دیگر هرگز به آن نزدیک نمی‌شوند. اما در جامعه غیرتوحیدی افراد قادر نیستند عادات غلط کوچکی مثل سیگار را ترک کنند.

در جامعه توحیدی آزادی و دموکراسی چنان اوج می‌گیرد که یک شترچران به شخص اول مملکت می‌گوید : «اگر سر مویی از حق تجاوز کنی با این شمشیر تو را راست خواهم کرد.» و عمر(رض) که در برابر باطل هیچ گذشتی ندارد، نه‌تنها ناراحت نمی‌شود، بلکه خدا را شکر می‌گوید که هنوز در میان مسلمین عزت‌نفس در حدی است که کوچک‌ترین کجی را نمی‌پذیرند و تسلیم ناحق نمی‌شوند.

در نظام توحیدی تأمین جانی، مالی، عقیدتی و فرهنگی به جایی می‌رسد که وقتی علی(رض) با یک یهودی نزد قاضی می‌رود، نه قاضی به خاطر شخصیت علی از قضاوت خود عدول می‌کند و نه علی از یهودی کینه به دل می‌گیرد و نه یهودی از آینده خود بیمناک می‌شود.

اینجاست که باید اعتراف کنیم که سزاوار و شایسته است که خداوند درباره‌ی جامعه‌ی توحیدی پیامبر -صلی الله علیه وسلم- می‌فرماید:‏ «شما جامعه‌ی توحیدی محمّد بهترين اجتماعی هستيد كه به سود مردمان آفريده شده‌اید».

آیا کسی بهتر از این جامعه را در طول تاریخ سراغ دارید؟ آیا روشن‌ترین صفحات تاریخ به جامعه توحیدی پیامبر و یارانش تعلق ندارد؟ و آیا ...

حـــــــــس دنیا نردبان این جهان

حـــــــــس دینی نردبان آسـمان

صحّت این حس بجویید از طبیب

صحّــت آن حس بجویید از حبیب

اگر افلاطون در ترسیم مدینه فاضله خود (آن هم در وهم و خیال) جایی برای نسب و اشرافیت در نظر می‌گیرد، پیامبر اسلام -صلی الله علیه وسلم- در تجسیم مدینه‌ی فاضله خویش (آن هم در واقع) هیچ نقشی برای نسب و اجداد و اشرافیت در نظر نمی‌آورد و به پاره‌ی تنش فاطمه‌ی مرضیه(رض) می‌فرماید:

«إعمَلی یا فاطمه، فإنی لا اغنی عنک من الله شیئاً» در عمل کوش ای فاطمه! که دختر پیامبر خدا بودن! به هیچ وجه، تو را از خدا بی‌نیاز نمی‌کند.

و پروردگارش با این سروش آسمانی تمام امتیازات و انگیزه‌های طبقاتی را لغو می‌فرماید:‏ (بي‌گمان گرامي‌ترين شما در نزد خدا پرهیزکارترین شماست (و رنگ و زبان و نژاد و نسب و جغرافیا برای کسی امتیاز نخواهد بود)).

این واقعیت برای بشر امروز یک امر یقینی و مسلم شده است که انسان تا به تعهد درونی و خدایی نرسد و خود نخواهد هیچ قانونی نمی‌تواند جلوی خودخواهی او را بگیرد و این تعهد فردی فقط در اعتقاد به آخرت و ثواب و عقاب اخروی وجود دارد که هر شخصی پرهیز از هرگونه خیانت را وظیفه‌ی خود بداند و این وظیفه برای همه طبقات جامعه در هر مقام و جایگاهی یکسان است. عدم اعتقاد به آخرت، باعث می‌شود تا برای انجام کار خوب هیچ انگیزه و محرکی باقی نماند و بقا و نظم و امنیت اجتماعی ناممکن شود. فرهنگ غالب دنیای معاصر بر بی‌دینی و الحاد شکل گرفت و سال‌ها دین را از جامعه بیرون کردند و تنها به قوانین وضعی بشری اکتفا نمودند، اما تجربه‌های تلخ و تاریک، آن‌ها را به بازگشت به دین مجبور کرد؛ لذا پذیرفتند که تنها عامل کنترل درونی انسان‌ها دین و بازگشت به نیروهای معنوی است.

قوانین بشری جای قوانین خدایی را گرفت و بزرگ‌ترین جنایات بشری را به دنبال داشت. زمانی ماده‌گرایان و مدعیان تجدد به بهانه‌ی آزادی انسان و اصالت انسان در جهان هستی دست انسان را باز گذاشتند تا بی‌رحمانه و سیری‌ناپذیر قوانین جهان هستی را زیر پا بگذارد تا به خواسته‌های خود برسد. تنها به همین بهانه که اصالت با انسان است و او آزادانه می‌تواند تاخت و تاز و بهره‌برداری کند. غافل از اینکه دین نیز کرامت انسان را به رسمیت شناخته و آن را محترم دانسته، فقط مرزهایی برای آن گذاشته تا کرامت انسان با خودخواهی او خراب نشود و آزادی بی‌حد و مرز انسان نظم جهان هستی را به هم نریزد. همان‌گونه که انسان باید تابع قوانین وضعی جامعه باشد تا نظم اجتماعی فدای خواسته‌های غیر منطقی و غیر عقلانی اشخاص نشود. چگونه این حد و مرز اجتماعی را برای قوانین موضوعه بشری لازم می‌دانیم و قبول می‌کنیم اما در مورد قوانین موضوعه آسمانی مخالفت می‌کنیم؟ این نشان می‌دهد که ما مشکلی در مورد قوانین نداریم، مشکل ما در نتایج است که اگر نتیجه‌ای به خداوند ختم شود فوری انکار می‌کنیم چون مطابق میل ما نیست، اما اگر قانون وضعی بشر باشد بلافاصله آن را می‌پذیریم!

در دنیای جدید سال‌ها قوانین الهی کنار گذاشته شد و فیلسوفان در زمینه قانون‌گذاری و اداره زندگی بشر معاصر جای پیامبران را گرفتند. اما هیچ یک از برنامه‌ها و قوانینی که تدوین و تصویب شد در رسیدن به هدف موفق نبودند و نتوانستند روابط متقابل انسان‌ها را به صورت منصفانه و به دور از تبعیض اداره کنند و جز اینکه هر از چند گاهی از شاخه‌ای به شاخه دیگر بپرند، دست‌آوردی نداشته‌اند.

و این برداشت‌های بشری از قوانین و برنامه‌ی زندگی، فلسفه قانون را به شدت دچار تزلزل کرده است؛ و اندیشه نسبی‌گرایی قانون و برنامه‌ی زندگی، تمام ارزش‌های زندگی را دگرگون کرده است. برگزاری هفته خوش اخلاقی و شعارهای تبلیغاتی هیچ‌کدام نتوانسته‌اند انسان‌ها را به رعایت انصاف و عدالت و وظیفه‌شناسی در زندگی فردی و اجتماعی تشویق کنند و همه این‌ها حکایت از آن دارد که تمدن مادی‌گرا و انسان محور به دور از هدایت‌های آسمانی نتوانسته است زندگی انسان را از انحراف بازدارد. به شکلی که امروزه متفکرین منصف غرب اعتراف می‌کنند که تنها در قالب دین می‌توان پایه و اساس منصفانه و عدالت‌محوری از قانون‌گذاری پیدا کرد و پایبندی به قانون رابطه تنگاتنگی با اعتقادات درست و روشن افراد دارد؛ و مصدر و منبع قانون‌گذاری نه رأی اکثریت می‌تواند باشد و نه رأی حاکمان یا طبقه حاکم، بلکه تنها و تنها باید از آن خداوند باشد. همان که قانون تمام هستی را ساخته است و شایستگی دارد قانون تمدن و اجتماع بشری را تدوین و صادر کند. که تمام ثوابت و متغیر‌های (اجتهاد) آن مبتنی بر حق و عدالت است.

حتی اگر از دیدگاه قوانین وضعی و بشری، جرم را عملی تعریف کنیم که مخالف منافع عمومی و مصلحت نظام نباشد، اگر کمی آینده‌نگر باشیم و چند قدم جلوتر را هم ببینیم، باز هم باید اعتراف کنیم که تمام جرایم در دراز مدت می‌تواند منافع عمومی و مصلحت را به خطر بیاندازند. این یکی از جنبه‌های ستودنی قوانین الهی است که به جرم و جرایم نگاهی کلی و دوربین دارد. مثلاً در بسیاری از کشورها، زنا جرم نیست مگر یکی از طرفین دیگری را به اجبار به این کار وادار کند. اما آفات زنا شامل افزایش فرزندان نامشروع، فروپاشی خانواده، گسترش فساد، بیماری‌های مقاربتي و پوستي مُسري، خیانت، آدم‌ربایی، دزدی، قتل و کشتار که دل و روان جامعه و منافع عمومی و مصالح نظام همه را به تباهی می‌کشاند. قانون خدایی با اشراف به تمام این مفاسد زنا را جرم و حرام کرده است اما این موضوع از دیدگاه قانون انسان‌ها مخفی مانده است. همین‌طور است شراب، قوانین امروز جلوی شراب را نمی‌گیرد؛ چون در قانون بشری، هیچ دلیلی وجود ندارد که مانع خورد و نوش دیگران شود. این در حالی است که شراب برای سلامتی انسان مضر است و باعث ضایع شدن مال و ضربه به اقتصاد از یک سو و نابودی اخلاق، شعور، گسترش جرم، جنایت و بی‌عفتی از سوی دیگر خواهد شد.

حل این مشکلات تنها در سایه قوانین الهی یافت می‌شود؛ چرا که مظهر سلامت انسان و رضایت خداوند عالم است و خدایی بودن آن خود بزرگ‌ترین دلیل بر این است که باید بر زندگانی دنیایی انسان‌ها ساری و جاری باشد.

اگر در زندگی، رفاه و آسایش مادی هدف باشد، آنگاه هر شخص برای تأمین خواسته‌های فردی خودش کار می‌کند و با متوسل شدن به رشوه و دزدی و فریب‌کاری، خوشبختی فردی سعادت جامعه را به هم می‌ریزد. به شکلی که منشأ تمام بزه‌کاری‌ها، تأمین لذات مادی و جسمانی است. زوج‌های جوان بعد از مدت کوتاهی از زندگی زناشویی احساس خستگی و یکنواختی نموده، برای تنوع جنسی خود از هم جدا می‌شوند تا به دیگری روی ببرند و فرزندانِ طلاق، که هیچ پناهی برای خود در جامعه نمی‌بینند، از یکسو خود را آزاد می‌بینند و از دیگر سو از جامعه بیزار می‌شوند و این شرایط به زودی آن‌ها را به بزه‌کاری می‌کشاند. بیشتر کودکان بزه‌کار، کودکان طلاق هستند.

اما اگر در زندگی به جای لذات مادی دنیا، خشنودی خداوند هدف باشد تضاد میان فرد و جامعه از بین می‌رود و آن دو را در مسیر پیشرفت هماهنگ می‌سازد.

زمانی غربیان به بهانه اینکه انرژی نیمی از نیروی انسانی جامعه یعنی زنان نباید در خانه عاطل و باطل هدر رود، زنان را به بازارها و خیابان‌ها کشاندند امروز متفکرین غربی اعتراف می‌کنند که علی‌رغم افزایش محصولات و کالاهای اقتصادی حاصل از کار زنان، جوامع غربی زیان بزرگ‌تری متحمل شده‌اند و آن فروپاشی کانون خانواده و بی‌اخلاقی زنان و فرزندان دور از تربیت مادری است که به مراتب زیانی بزرگ‌تر از نقش آن‌ها در توسعه است. بزرگ‌ترین خدمتی که یک زن می‌تواند به جامعه خود بکند تحویل دادن فرزندان صالح و اخلاقی به جوامع است:

در دفـــــــتر معلـــم و آموزگار نیست

آن تربیت که زاده‌ی دامان مادر است

و امروز افزایش مردان بیکار و فساد اخلاقي روز افزون، غربیان را به این فکر انداخته که برای برگرداندن زنان به خانه به‌دنبال راه‌حل باشند! پس حق دارند بگویند آینده‌ی اروپا را خطری جدی تهدید می‌کند، چون جوانان آن موجوداتی بی‌بند و بار شده‌اند که در شهوات و مُخدر‌ها غرق شده‌اند و توانایی حمل بار و مسؤولیت‌های آینده‌ی خود را ندارند :

چو همچو زنان حله در تن کنم

به مردی کجا دفع دشمن کنم

سال‌ها به بهانه‌ی اینکه قصاص قاتل در فرهنگ دینی امری غیر اخلاقی و غیر منطقی است و با این باور که جانی گرفته شده، ما نباید جان دیگری را بگیریم، قانون قصاص از قوانین اجتماعی کنار گذاشته شد. اما در دراز مدت پوچیِ پندارِ غلط خود را دریافتند که عدم مجازات قصاص برای مجرمان، باعث شده است که مجرمان متنبه نشوند و عبرت نگیرند و با افزایش قتل و کشتار، جان‌های زیادی گرفته شود! و اعتراف کردند که مجازات قصاص برای قاتل در دراز مدت تضمین‌کننده‌ی سلامت و امنیت جامعه است؛ و دین را به خاطر این آینده‌نگری و جهان شمولی قوانینش ستایش کردند.